خلاصه کتاب:
البرز پاکنهاد یه کارخونه داربزرگه، کسیکه کمترین توجهی به بقیه نداره! تا وقتی که یه دختر ریزه میزه و معصوم نگاهشو معطوف خودش میکنه، همش از یه توجه کوچیک شروع میشه اما وقتی به خودش میاد کل دین و ایمونشو به اون دوتا چشم مظلوم باخته و…
خلاصه کتاب:
ت، مثل تارا… دختری از تبار غم و غصه… دختری سرد، اما عاشق… دختری زخم خورده، به دنبال التیام… یک شب، یک حسادت، یک زیاده روی… یک خواهر، یک کینه، یک تاوان… دو مرد… یکی از تبار پاییز، سرد و سست عنصر… و دیگری از تبار تابستان، گرم و سوزان… چه میگذرد میان این چهار انسان دراین داستان؟
خلاصه کتاب:
پسری صاف و ساده که عاشق دختری به نام شقایق می شود اما دست آخر شقایق می میرد و پوریا تبدیل به یک کوه یخ بی رحم می شود اما یک روز اتفاقی به دختری به نام سوگول بر می خورد که …
خلاصه کتاب:
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما همه ی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشته اش می ترسه
خلاصه کتاب:
داستان بازگوی دختریست… دختری عاشق… عاشق پسری نامدار….. بازگویی عشق بی حد و نثار پسرک….. دختری که پس از سال ها به پیش پدر مادر خود باز می گردد. به پیش پدر و مادر که تنها اسمش را برای او تداعی می کنند. پدر مادری که برای بوی از هیچ چیز نبرده اند. پدر و مادری که آغاز اتفاقی اند برای او… بازگشتی که برای دختر پر است از اتفاق های ناگوار و بد. پر از اتفاق های ناخواسته و ندانسته…….
خلاصه کتاب:
داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون و تخسش که از هیچ موقعیتی برای اذیت و آزار گلبهار غافل نمیشه، اون خونه رو برای اقامت خودش انتخاب میکنه….
خلاصه کتاب:
برف ریز و یک دستی می بارید. از آن برف هایی که مامان همیشه می گفت قصد ماندن دارد. نیکا خیلی سخت حواسش را روی کتاب ادبیات متمرکز می کرد اما نگاهش، مثل بیست و چهار جفت نگاه دیگر گاهی به سوی پنجره متمایل می شد و شوقی پچگانه زیر پوستش می دوید. دبیر ادبیات بر خلاف طبع لطیف درسش، خشن و سختگیر بود و با چشم غره های مداوم کارش را پیش می برد. انگار نه انگار برف می بارید! سوده کلافه روی نیمکت جا به جا شد و دست از سایه زدن گلی که روی میز کنده بود.
خلاصه کتاب:
این رمان در مورد مردی به اسم احمدرضا است که زنش مرده و یه دختر بچه ام داره سال ها قبل احمدرضا دل به دختر عموش، مرجان میده اما مرجان خیانت میکنه با کسه دیگه ای ازدواج میکنه. حالا بعد چند سال دختر مرجان به اسم دیانه به یه سری دلایل پاش به خونه احمدرضا باز میشه و پرستار دخترش میشه تا اینکه…
خلاصه کتاب:
سه خاندان بزرگ… خاندان زند، خاندان راد، خاندان شاهی… سه خاندان که بخاطر اتفاقات تلخ گذشته از هم کینه دارند و هیچ احدی خبری از این تنفر ندارد…! زندگی یک دختر و دو پسر خانزاده… دلدادگی سه خانزاده که به طرز عاشقانه و غمگینی به هم گره میخورد…! عشقی افلاطونی که از کینه و تنفر شکل میگیرد اما سایهی تلخش بر روی زندگی یک کودک بیگناه تاثیر میگذارد… رمانی کاملاً بر اساس واقعیت… واقعیتی تلخ اما پر از عشق…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هو دانلود " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.