خلاصه کتاب:
حوله را دور سرم پیچیدم و از اتاق خارج شدم. وارد آشپزخانه شدم و از کشویِ یخچال، چند گیلاس برداشتم و به دهان انداختم. میوهی نوبرانه… طعم ملسش را دوست داشتم. هنوز هستههایش را از دهانم بیرون نیاورده بودم که موبایلم به صدا درآمد. هستهها را درونِ سطل زباله تف کردم و به طرف صدا رفتم. با دیدن شمارهی خشایار، رد تماس دادم. حوصلهی شنیدنِ مزخرفاتش را نداشتم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هو دانلود " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.