خلاصه کتاب:
وسوسه جنون سلطنت، دستان یک پادشاه اغشته به خون است… شرارت یک عفریت، قلب یک شهر را سیاه کرد.
غارت کردم، انسانیت را و جهنم را در زمین برپا کردم ابلیسی خونخوار از خود ساختم در تختِ خون پادشاهی کردم. رانده شدم از درگاه خدا و جهانی را به تباهی کشیدم شیطانِ مجسم امروز،حُکم دیروزِ چشمانِ توست. من جهان را برایت دوزخ می کنم …
خلاصه کتاب:
داستان از یک سفر خانوادگی و دوستانه شروع میشه. از یک فضای شاد و خودمانی که در نهایت به تلخی میرسه. تلخی یی که زندگی آدم های اون جمع را دگرگون می کنه و همه شوم رو در شک فرو میبره. به خصوص صبا و فرزینی که شریک و همدم زندگی شون رو بعد از این سفر از دست میدن و… جلد دوم رمان آنلاین است.
خلاصه کتاب:
عادی میشه! عادت میکنی! به همه چیز به نبودنا، عوض شدنا، جایِ خالیا، نخندیدنا، نخوابیدنا... ولی مهم اینه چه جور عادت میکنی... عادت میکنی. بعد از هزار باری که صداش زدی و بعد یادت افتاده که دیگه نیست تا جوابتو بده. عادت میکنی بعد از دوستت دارمی که گفتی و بغض کردی از اینکه از لباش دوستت دارم در نیومده مثلِ قبل...
خلاصه کتاب:
راجع به زندگی دختری به اسم مانیاس که قهرمان رالیه و بعد از کشته شدن نامزدش تو مسابقات غیر قانونی قید همه چی رو زده و اموزش رانندگی میده که بابک یه مرد میان سال وارد زندگیش میشه و مدعی میشه عاشقش شده. مانیا اول ردش میکنه اما بعدا بخاطر بدهی پدرش مجبور میشه… بعدا هم که پای برادر بابک، شاهان به داستان باز میشه و….
خلاصه کتاب:
برگه رو گذاشتم رو میز. نگاه مشکوکی بهم انداخت و برداشتش. با دقت وارسیش کرد، همونطوری که مشغول خوندنش بود گفت: – مدارکتو بده. بی حرف از داخل کیفم دراوردم و دادم بهش. صفحه اولشو چک کرد – فکر نمیکردم انقدر کوچولو باشی. صورتت بزرگتر نشونت میده. دستمو تکیه گاه چونم کردم – من کوچولو نیستم. اگر میخواید عینک بدم بهتون با دقت مطالعه کنید. خندید – از نظر من کوچیکی. یکم خم شد جلو – در واقع اینطوری بگم بهت زمانی که من فارغ تحصیل شدم تو تازه به دنیا اومده بودی. بهت زده نگاهش کردم. یعنی دوبرابر من سن داشت؟…
خلاصه کتاب:
عشق یه دختر نویسنده به پسری که اعتیاد به مواد مخدر داره و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟
خلاصه کتاب:
روی سکوی جلوی خونه نشستم… پاهام از خستگی زیادم زق زق می کردن… هنوز هم به فاصله ی زیاد مدرسه جدیدم تا خونه عادت نکرده بودم… مامان با یه لیوان آب سرد کنارم نشست… به چهره ی مهربونش نگاه کردم… تنها امیدم توی این دنیا مادرم بود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هو دانلود " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.