خلاصه کتاب:
داستان دختری که خدمت کار یه پسره بد اخلاقه. این پسر زن داره ولی به خاطر اتفاقاتی ارامیس رو مجبور به ازدواج با خودش میکنه. اتفاق های زیادی برای این دختر میوفته مخصوصا وقتی برادر ارباب به عمارت میاد. ارامیس دزدیده میشه و به تلخ ترین شکل ممکن این دو نفر که تازه عاشق هم شدن رو از هم جدا می کنن. ولی این تازه شروعه داستان ها و ماجراهای زیادی برای اوناست. پس بخونید و مطمئن باشید تکراری نیست نمی تونید حدس بزنید چه اتفاقی قراره بیوفته…
خلاصه کتاب:
همین که پا به داخل آشپزخانه گذاشتم، با دیدن شیشه ی عجیب و غریب روی میز ناهارخوری، نفسی عمیقی از روی حرص کشیدم. هر چه قدر آرمان سر به راه بود، ماهان یاغی و سرکش ! مطمئن بودم بابا شیشه را دیده و مثل همیشه با ناراحتی از خانه بیرون رفته است. همین دیشب با بابا شدیدا” بحثش شد. به خودش می گفت:” پسر حاجی” و غش غش می خندید. می خواست حرص بابا را دربیاورد.
خلاصه کتاب:
ساغر، دختری قوی و تنها، بیاختیار وسط ماجرای ترور مردی وابسته به نظام قرار میگیره. با رسوندن مرد به بیمارستان، وارد بازیِ پیچیدهای میشه! بازیای که یک سمتش، پسر اون مرد قرار داره که به همین راحتی ساغر رو بیگناه نمیدونه…
خلاصه کتاب:
علی یه بدلکاره… بدلکار حرفه ای سینما. حتما میدونین حرفه ی بدل یعنی هیجان و خطر! حالا تصور کنین پسری هیجان طلب مثل اون که به خاطر کارهای عجیب و خطرناکش، حسابی هم بین اهالی سینما معروف شده… عاشق دختری بشه آروم و بسیار کم حرف. تقابل عشق یه پسر هیجان طلب و کمی شیطون، با یه بانوی جوان و بیوه…
خلاصه کتاب:
همایون، مامور پلیسی که با همکارانش سعی می کنن امنیت جامعه رو برقرار کنن! اما همه ی اونها زندگی شخصی دارن، همه ی اون ها خانواده ای دارن… توی کارشون با مشکلاتی درگیرن چیزهایی می بینن که دلشون رو به درد میاره و حتی متنفرشون میکنه…! همایون سعی میکنه بجنگه و پیروز بشه اون مجبوره با چیزی بجنگه که به آرامی توی رگ و خون میخزه و یه زندگی رو از هم می پاشونه… ” افیون! “
خلاصه کتاب:
گریختم تا رها شوم... خلاص از گناه... از منجلاب.. و گرفتار شدم.. اسیر تو و چشمانت.. صداقت نگاهت... و به تو پیوستم به سادگی نفس کشیدن... یافتمت میان سرخوردگی و تنهایی ام... خواستمت با تمام وجود ... ولی با شک ... با تردید ... دو دل بودم برای داشتنت... حضورت آفتابی بود و من، یخ زده... روز بودی و من، شب... نه... تو هم شب می شدی... خودم دیدم... مانده بودم که بمانم... رفتم که نباشم... ولی تو... همیشه عاشق بودی...
خلاصه کتاب:
سیاه بازی حکایتی تلفیقی از زندگیِ دو مَرده. هر کدوم درست و نادرستِ خودشون رو قبول دارن و هر کدوم به نحوِ خودشون دنبالِ معنیِ واقعیِ زندگی میگردن! درستِ یکی نادرستِ اون یکی مردونگیِ یکی نامردیِ اون یکیه! براشون مهم نیست. راه و رسم زندگیشون بر پایه ی درست و غلط هاییه که با شخصیتشون عجین شده! سیاه بازی ولی واژه ی کلیدیِ این بازیه! واژه ای که ناخوانده و مرموز با زندگیشون گره خورد و سرنوشت و زندگی خیلی از نزدیکاشون رو تحت شعاع قرار داد !…
خلاصه کتاب:
تو را به ترانه ها بخشیدم به صدای موسیقی به سکوت شکوفه هاکه به میوه بدل می شوندو از دستم می چینند .ترا به ترانه ها بخشیدم با من تمام عمر هیچ درختی ابدی نیست باید به جدایی از زندگی عادت کرد…
خلاصه کتاب:
من سوزانم…تو آمدی قلبم را مال خودت کردی و بد سوزاندیم..و من می آیم به زودی زود..قلبت را از ریشه میکنم و تو نمی دانی من دیگر دختر ساده و ابله اون روز ها نیستم. عوض شده ام…و تو باعثش شدی….
خلاصه کتاب:
وسوسه جنون سلطنت، دستان یک پادشاه اغشته به خون است… شرارت یک عفریت، قلب یک شهر را سیاه کرد.
غارت کردم، انسانیت را و جهنم را در زمین برپا کردم ابلیسی خونخوار از خود ساختم در تختِ خون پادشاهی کردم. رانده شدم از درگاه خدا و جهانی را به تباهی کشیدم شیطانِ مجسم امروز،حُکم دیروزِ چشمانِ توست. من جهان را برایت دوزخ می کنم …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هو دانلود " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.