خلاصه کتاب:
در مورد دختری به نام خجسته که با پسر خاله ی ناتنیش مازیار رقص باله می کنن و عاشق همن ولی خجسته به خاطر پول با مرد زن داری به اسم مُعِز ازدواج می کنه که خلافکاره و بچه قاچاق می کنه و قربانی هوس معز میشه مازیار دیگه نمی تونه با خجسته باشه و با…
خلاصه کتاب:
داستان در سده ۱۸میلادی شروع میشه. آنیا دختر یک خانواده معمولی و شیرینی فروش برای گذروندن تعطیلات به جزیره کوچکی میره که همه هم دیگر رو می شناسن. با ورود آنیا به جزیره مردم در مورد کنت منفور و ترسناکی حرف میزنند که بخاطر غرور و خودخواهیش پیش همه مردم جزیره منفوره… داستان از جایی به اوج خود می رسه که آنیا در دام عشق این مرد خطرناک میوفته اما هر چی که جلوتر میره تازه به رازهای تاریک زندگی کنت پی میبره…
خلاصه کتاب:
مبین و پری سیما که دختر عمو پسر عمو هستن عاشق هم هستن اما به دلایلی مبین یه مدت میره زندان و بعد بخاطر بیماری پلی کیستیک کلیه ماه ها تو بیمارستان بستری میشه…
خلاصه کتاب:
مرجان دختر بی سرپرستی که در پرورشگاهی تحت محبت مادرانه ی مددکار آنجا، حکیمه جان بزرگ شده است. حال او زندگی مستقلی را شروع کرده و در شرکت خدماتی مهر جان به عنوان مهماندارِ مراسم کار می کند. او همچنان ارتباطش را با حکیمه جان که مثل مادر نداشته عزیز است حفظ کرده بود ولی ابراز علاقه پسر حکیمه، باعث دوری حکیمه از مرجان می شود. از طرفی در بین مراسم ها، پسری به او پیشنهادی می دهد که او را وارد بازی غیرمنصفانه می کند…
خلاصه کتاب:
دو فرد که با کینه و نفرت باهم ازدواج کردند آن هم ازدواج اجباری طبق رسوم خانوادگی قربانی خودخواهی عشق خواهر و برادرشان شدند … مردی که در خشونت و بیرحمی یکه تاز تمامی دوران هاست آرزو ها و خوشحالی های دخترک برای انتقام به یغما میبرد، پناه دختری که مجبور به ازدواجی قرار دادی با پسری به نام آهی میشه و…
خلاصه کتاب:
یکی از روزهای پاییزی بود که آمد... اما آمدنش مثل بقیه نبود...انگار آمده بود تا جای پایش را با خودکاری پاک نشدنی هک کند. گمان می کردم آمده تا بماند... آمده تا کنارم باشد... تا حمایتم کند.. تا مرد بودنش را به زنانگی هایم اثبات کند... گفت دوستت دارم... گفت دنیایش هستم... گفت و گفته هایش روزی هزاربار عاشقم کرد... گفت کنارم است اما نگفت که روزی میرود... نگفت که رفتنش نزدیک است...
رمان دنیای شیرین من
دنیا: مقنعه ام را سرم کردم و بعد از کمی درگیری بابت صاف کردن لبه هایش کوله به دست از اتاقم خارج شدم… صبحانه روی میز در آشپزخانه چیده شده بود و میدانستم کار پدر است… عادت داشت به صبح زود برخواستن و چیدن میز صبحانه… حتی آن وقت هایی که مادر بود هم این وظیفه را پدر انجام می داد… با لبخند چندلقمه از خامه ی عسلی مورد علاقه ام را خوردم و از خانه خارج شدم… حدس میزدم پدر مثل هر روز برای پیاده روی به پارک نزدیک خانه رفته… به سرعت قدم هایم برای رسیدن به ایستگاه اتوبوس اضافه کردم و هیچ دلم نمیخواست دیر رسیدنم بهانه شود برای استاد مقدمات
داروسازی که با آن جدیت همیشگی اش جلوی وارد شدنم به کلاس را بگیرد… پانزده دقیقه ای برای اتوبوس معطل شدم و بعد خودم را میان خیل عظیم جمعیت داخلش جا دادم و خداروشکر هندزفری های در گوشم جلوی کلافگی ام در برابر این همهمه و سر و صدا را می گرفت… با رسیدن به دانشگاه خودم را از داخل اتوبوس پرت کردم پایین و نفس عمیقی از بابت خفه نشدنم از ریه هایم بیرون فرستادم… دستی به مانتو و مقنعه ام که مطمئنا در آن شلوغی شکل بدی پیدا کرده بود کشیدم و با قدم های آهسته به طرف دانشگاه رفتم… وارد کلاسم که شدم و بی توجه به بقیه به طرف دو صندلی خالی
رفتم و صندلی کنارم را برای ساقی نگه داشتم… جز ساقی از سال اول کارشناسی تا به الان که ارشد را باهم می خواندیم دوست صمیمی دیگری نداشتم و یک جورهایی دنیای کوچک من
خلاصه کتاب:
محبوبه دختر روستایی شر و شیطانی است که در جایی دور افتاده زندگی می کند، او برخلاف خانواده و فرهنگ سنتی که دارد بشدت بلند پرواز، مغرور و اعتماد به نفس کاذبی دارد. جوری که همه او را به عنوان گاو پیشانی سفید روستایشان می شناسند و هیچ مردی حاضر نیست با او ازدواج کند. دست بر قضا سرنوشت، یک جوان امروزی، به نام بهروز را سر راهش قرار می دهد، که او هم هدفی جز سو استفاده از محبوبه ندارد و بعد از مدتی او را تنها می گذارد و از آن ابادی میرود…
خلاصه کتاب:
داستانی ازشخصیت ھا و روابط و ماجراھای پیچیده ست که زنجیر وار به ھم متصلن. نمی خوام در مورد خود داستان توضیح دیگه ای بدم اما در مورد اسم رمان باید بگم آفتاب بر حوت یه اصطلاح محلی در گیلانه و به یک بازه ی زمانی خاص گفته می شه. در واقع زمان قدیم بعد از چله ی بزرگ و کوچک به مدت باقی مانده تا عید که ھمون ماه اسفند بوده آفتاب برحوت* می گفتن که اشاره به بهتر شدن آب و ھوا و آمدن عید و نوید روزھای خوب داره. *حوت یا ھمان ماھی نماد ماه اسفند ھست. پایان خوش
خلاصه کتاب:
پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های... اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد میشه که فرصت نفس کشیدن به کسیو نمیده.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هو دانلود " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.